بسم رب الحسین(علیه السلام)...

"اللهم عجل لولیک الفرج"

امام حسین (علیه السلام)، شخصیت مسلم(ع) را برای اهالی کوفه این گونه معرفی می کنند... "من، برادر، پسر عمو و مورد اعتماد خاندانم را به سوی شما می فرستم..." این سخن امام، نشان دهنده اوج احترام آن حضرت به مقام والای مسلم بن عقیل(ع) است که عمر پربرکتش را در پیروی از ولایت و استواری دین حق گذراند... همچنین ایشان در وداع خویش با مسلم(ع) پیش از سفر به کوفه، در سخنی ژرف به او می فرماید..."من تو را به سوی کوفه می فرستم و آنچه را خدا درباره تو دوست می دارد و مورد رضایت اوست، انجام خواهم داد و امیدوارم من و تو در درجه شهیدان قرار گیریم..."

شب هنگام بود... از آن همه جمعیت فقط سی نفر وفادار مانده بود... نماز مغرب را به جای آورد و به سوی منطقه ای که قبیله کَنده در آنجا سکونت داشتند،حرکت کرد... هنوز به آنجا نرسیده بود که تنها ده نفر او را همراهی می کردند و هنگامیکه بازگشت،تنهای تنها بود در میان کوچه های کوفه... وتنها خانه ی پیرزنی به نام طوعه بود که پناه گاه مسلم(ع) شد.. طوعه فرزندی بدکار داشت که با آگاه شدن از وجود مسلم(ع) در خانه اش، مزدوران عبیداللّه بن زیاد را آگاه ساخت... سرانجام پس از به هلاکت رسیدن شماری از کارگزاران عبیداللّه به دست مسلم(ع)، این شیر بیشه اسلام را پس از عمری مجاهدت و ایثارگری، مظلومانه و غریبانه همچون سرورش حسین بن علی(علیه السلام) به شهادت رسانیدند و جسم پاکش را از بام دارالاماره به پایین انداختند ...

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت... وقتی نگاه ها همه بوی فریب داشت

تنهاترین مسافر شبگرد کوفه بود... آن زائری که هَمره خود عطر سیب داشت

وقت عبور از صف آهنگران شهر... بر روی لب ترنم أمن یجیب داشت

با دیدن سه شعبه و سر نیزه هایشان... دیگر خبر ز روضه‌ی شیب الخضیب داشت

مجنون و سر سپرده‌ی مولای خویش بود... یعنی تنش برای جراحت شکیب داشت

دارالإماره تشنه‌ی خون شهید بود... آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

پیوست عاقبت سر او با سر امام... در کاروان کرب و بلا هم نصیب داشت

 

"السلام علیک یا سفیرالحسین(علیه السلام)، یاحضرت مسلم..."