سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 22948
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 1
  • تعداد کل پست ها: 21
درباره
جامانده...[16]

کجا روم من از این در که خانه ام اینجاست... کبوتر توام و آشیانه ام اینجاست... اگر چه بال و پر من شکسته اما شکر... نشسته ام به سرایت که لانه ام اینجاست...

جستجو
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
کاربردی




هوالمحبوب...

پیش از آنی که عزادار مُحرّم باشی... سعی کن در حرم دوست تو مَحرم باشی

خاک از حُرمت شش گوشه ی او حُرمت یافت... گر شوی خاک رهش قبله ی عالم باشی

منزلت نیست تو را بی مدد مهر حسین(ع)... گرچه موسی شوی و عیسی مریم(س) باشی

گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن... سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی

همره زمزم اشکی که تو را بخشیدند... می توان مُحرم بیت الله اعظم باشی

شادی هر دو جهانت به خدا تأمین است... گر در این ماه عزا همسفر غم باشی

صاحب بزم حسین(ع) است، علی(ع) و زهرا(س)... نکند غافل از این محفل ماتم باشی

به همان دست و سر و سینه مجروح قسم... شرط عشق است براین زخم تو مرهم باشی

صلی الله علی الباکین علی الحسین(علیه السلام)...






یا مسلم بن عقیل(علیه السلام)...

عادت به عبادت به خدا بار ندارد... عاشق که به جز طاعت تو کار ندارد

این کوفه پر از عابد و زاهد شده امّا... برگرد که مسلم به خدا یار ندارد

یک شهر نمک خوار و نمکدان شکن اینجا... حق نمکِ حیدر کرار(ع) ندارد

بازار بزرگ است پر از مشتریِ جنگ... جز نیزه و شمشیر خریدار ندارد

در چهره کوفی شرر کینه عیان است... در بغض و عداوت کسی انکار ندارد

در دکّه شان تیر سه شعبه است چه ارزان... کعب نِی شان قیمت بسیار ندارد

بازار جواهر عجبا خلوتِ خلوت...! جز حرف غنیمت کسی انگار ندارد...!

شغل همه ی شهر شراب است و قمار است... یک کوچه نمانده است که خمّار ندارد

شهری که پر از لقمه حرام است یقیناً... از ریختن خون خدا عار ندارد

کوفی به پذیراییِ از قافله ی تو... جز سنگ در این کوچه و بازار ندارد

این سبک پذیراییِ در دارالاماره است... مهمانی شان غیر سرِ دار ندارد

می میرم و این جمله سرِ دار بگویم... زینب(س) پس از این سید و سالار ندارد

این امّت بی عار که من دیده ام امروز... با حجب و حیا هیچ سر و کار ندارد

آن تیرِ پر از جاذبه با تیزیِ مسمار... جایی به جز از چشم علمدار ندارد

بگذار که اسرار تو سربسته بماند... مانند تو کس این همه اسرار ندارد

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)...

.






بازهم عرفه از راه رسید... مثل همیشه از همون شبای قدر فکر عرفه بودم... از میون بند بندِ دعای جوشن کبیر... از میون  "یارب البیت الحرام... یارب الشهر الحرام...یارب البلد الحرام...یارب الرکن والمقام... یارب المشعر الحرام...یا رب المسجد الحرام"ها... از دلِ شبهای قدر... وقتی که از ماه رمضون جاموندم به فکر سفر افتادم... از همونجا بخودم وعده ی عرفه را دادم... همیشه برای عرفه دلشوره دارم... آخه عرفه "معرفت" میخواد... اگه بی معرفت باشی چیزی ازش نمیفهمی... خیلی راحت میاد و خیلی راحت میره... از طرفی آرامش عجیبی را در عرفه حس میکنم... از یه طرف دلم در صحرای عرفاته و از یه طرف قلبم در حرم آقام حسین(ع)... دلم از کربلا به کوه‏های حجاز می‏رود و می‏آید... سرگردان و آواره... چقدر خوبه اینجور آواره بودن...!

با دلتنگی اومدم... با معرفت به گناهانم... دیگه فرصتی برای توبه باقی نمونده... عرفه روزیه که باید معرفت داشت... باید به عرفاتی که در خودم بوجود اُوردم با پای دل قدم بگذارم... وقتشه خودم را به پای میز محاکمه بکشم و بی تعارف به قضاوت بنشینم و و به گذشته ی خودم عارفانه بنگرم و و صادقانه اعتراف کنم... تاکی اینهمه سرگردانی...؟! درسته توشه ای جز حسرت و آه ندارم و غرق در دریای گناهم... ولی روز عرفه روز گذشتن از این دریاست... روز رفتن و رسیدن به ساحل امن خداست... باید برسی تا بفهمی، که عرفات یعنی رسیدن...! باید جواب بگیری و داخل حریم خانه شوی...

از طرفی هم وقتی یاد چشم های پر از اشک آقا می افتم... وقتی یاد دلِ شکسته اش می افتم... وقتی به غربت آقا در صحرای عرفات فکر میکنم... دوست دارم از خجالت آب بشم... آخه تاکی...!!! چقدر آدم دوست داره عرفه،صحرای عرفات باشه... کنارجبل الرحمه... چقدر آدم دوست داره کنار آقاش بشینه و عرفه بخونه... ظهر روز عرفه بره در خیمه ی آقا منتظر بمونه تا آقا بهش اذن دخول بده... بره پیش آقا زانو بزنه و سرش را پایین بندازه... وقتی که آقا صداش زد،بدون اینکه سرش را بالا بیاره خودش را تو آغوش آقا ببینه... سرش را بزاره رو زانوهای آقا و بخاطر یه عمر دلتنگی زار زار گریه کنه... دستای گرم آقا را رو سرش حس کنه و به اندازه یه عمر دلتنگی باهاش درددل کنه...

 از تو چه پنهان که دلم هوای شما را کرده... کاش می‏فهمیدم کجای این صحرا خانه داری آقا...! کاش بارانی از عطشم را با قطره‏ای عشق جواب می‏دادی...! کاش، ای کاش‏هایم اینقدر نبودند و می‏دانستم جواب تنهایی غریب و بی‏وقفه‏ام را...! می خواهم خودم را  رها کنم و با پای دل پیش شما بیایم... مرا با زمزمه های دعای عرفه ات هم سفر کن آقا...! دوست دارم عرفه را کنار شما بخوانم... کنار شمایی که عرفاتِ هر غریب و آشنایی!...

اما چقدر غروب عرفه دلگیره... حال و هوای ماه رمضون را داره... بعد از نه روز روزه داری و انس دوباره با خدا این دهه هم خیلی زود تموم میشه... آدم دلش برای اون همه راز و نیاز تنگ میشه... ولی دلخوشم که محرّمِ آقا نزدیکه...

 

ای غروب عرفه...! سلام مرا به مسافر همیشه‏ی خود برسون و چشم به راهیم را  برایش بازگو کن...!






عاقد: خدا
شاهد: رسول خدا (صلی الله علیه واله)
دفتر: لوح محفوظ
مکان: عرش
عروس: کوثر(سلام الله علیها)
داماد: حیدر(علیه السلام)
سالروز ازدواج آسمانیشان مبارک





صفحات :
|  <  1  2  3  4  5  |