از عصر عاشورا ، زینب(س) تجلی میکند... از آن به بعد به او واگذار شده بود... رئیس قافله اوست،چون یگانه مرد،زین العابدین (سلام الله علیه) است که در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستاری دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسرزیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچکس نبایدباقی بماند ، چند بار حمله کردندتا امام زین العابدین را بکشند ولی بعدخودشان گفتند این خودشدارد میمیرد...! و این هم خودشیک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زینالعابدین بدین وسیلهزنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند... یکی ازکارهای زینب،پرستاری امام زین العابدین است...
در عصر روز یازدهم،اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکبهایی(شتریا قاطریا هر دو)که پالانهای چوبین داشتند و مقید بودند که اسراء،پارچهای رویپالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند... بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفتهشد... آن خواهش این بود... "قلن بحق الله الا مامررتم بناعلی مصرع الحسین"... گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید،ما را از قتلگاه حسینعبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین باربا عزیزان خودمان خداحافظیکرده باشیم... در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بستهبودند،دیگران روی مرکب آزاد بودند... وقتی که به قتلگاه رسیدند،همهبیاختیار خودشان را از روی مرکبها به رویزمین انداختند... زینب(سلام اللهعلیها)خودش را میرساند به بدن مقدساباعبدالله،آن را به یک وضعیمیبیند که تا آن وقت ندیده بود،بدنی میبیندبی سر و بیلباس... با اینبدن معاشقه میکند و سخن میگوید... "بابی المهموم حتیقضی،بابی العطشانحتی مضی"... آنچنان دلسوز ناله کرد که "فابکت و الله کلعدو و صدیق"... یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد،دوست و دشمن به گریه درآمدند... مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت...
ولی درعین حال از وظایف خودش غافل نیست... پرستاری زین العابدین به عهدهاوست، نگاهکرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضعآنچنان ناراحت استکانه میخواهد قالب تهی کند،فوراً بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زینالعابدین،یابن اخی...! پسر برادر...! چرا تورا درحالی میبینم که میخواهد روح تواز بدنت پرواز بکند...؟
عمه جان...! چطورمیتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینیمو ناراحت نباشم...!
زینب در همینشرایط شروع میکند به تسلیت خاطر دادن به زینالعابدین"ام ایمن" زن بسیار مجللهای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعداًآزادشده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است... کسی است کهاز پیغمبر حدیث روایت میکند... این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود... روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگیبودیعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود...
زینب یکروز دراواخر عمر علی(علیه السلام) برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفتهصددرصد درست است ،آمد خدمت پدرش ، یا ابا...! من حدیثی اینچنین از امایمن شنیدهام،میخواهمیکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طوراست...؟ همه را عرض کرد،پدرشتایید کرد و فرمود درست گفته ام ایمن،همین طور است...
زینب در آن شرایطاین حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند... در این حدیث آمده است اینقضیه فلسفهای دارد مبادا در این شرایط خیالبکنید که حسین کشته شد و از بینرفت... پسربرادر...! از جد ما چنین روایت شده است که حسین (علیه السلام) همین جا کهاکنونجسد او را میبینی،بدون اینکه کفنی داشته باشد،دفن میشود و همینجا،قبرحسین،مطاف خواهد شد...
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه... که زیارتگه رندان جهان خواهد بود