بسم رب الحسین(علیه السلام)...

"اللهم عجل لولیک الفرج"

درشب عاشورا که امام با یارانش اتمام حجت فرمودند و به آنها وعده شهادت می دادند،طفلى سیزده ساله درگوشه‏اى از مجلس نشسته بود... روکرد به امام وگفت:عمو جان...! آیامن جزء کشته شدگان فردا خواهم بود...؟ نوشته‏اند اباعبدالله ازاو سؤالى کرد،فرمود:پسر برادر...! اول بگو مردن پیش تو چگونه است،چه طعم ومزه‏اى دارد...؟عرض کرد "از عسل برایم شیرین‏تر است"... حضرت فرمود:بله فرزند برادر... ولى بعد از آنکه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از یک ابتلاى بسیار بسیار سخت... گفت:خداراشکر،الحمد لله که چنین حادثه‏اى رخ مى‏دهد ...!

بعداز شهادت جناب على اکبر،همین طفل سیزده ساله مى‏آید خدمت امام درحالیکه چون اندامش کوچک است اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آید...!فرمود:عمو جان...!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم...(در روز عاشورا هیچکس بدون اجازه اباعبدالله به میدان نمى‏رفت...!هرکس وقتى مى‏آمد،اول سلامى عرض مى‏کرد...به من اجازه بدهید)... اباعبدالله به این زودیها به او اجازه نداد... بعداز اصرار فروان اذن میدان گرفت و قاسم و عمو درآغوش هم شروع کردند به گریه کردن...

این طفل فوراً سوار براسب خودش شد.... همینکه مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد...مردم...! اگر مرا نمى‏شناسید،من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.... این مردى که اینجا مى‏بینید و گرفتار شماست،عموى من حسین بن على بن ابیطالب است....

جناب قاسم به میدان مى‏رود... من نمى‏دانم دیگر قلب ابا عبد الله درآنوقت چه حالى داشت... منتظر است،منتظر صداى قاسم که ناگهان فریادِ«یاعماه‏»قاسم بلند شد... هیچکس نمى‏داند که قضیه از چه قرار است... همینکه غبارها نشست،حسین(ع) را دیدند که سرقاسم را به دامن گرفته است... درحالیکه جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى میکند و از شدت درد پاهایش را به زمین مى‏کوبد... شنیدند که اباعبدالله چنین میگوید... پسر برادرم...! چقدر برمن ناگوارست که تو فریادکنى یاعماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد،چقدر برمن ناگوارست که به بالین تو برسم اما نتوانم کارى برایت انجام بدهم...

"منبع: حماسه حسینی- شهید مطهری-با تخلیص"

قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده... نوجوانی که به عشق تو حسین پیر شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود... حرفش این بود : عمو ! رفتن من دیر شده

زده زانوی غم و غصه و محنت به بغل... نگران بود چرا این همه تاخیر شده

از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت... اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده

مدد نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت... همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده

کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا... که قد و قامت او دستخوش تغییر شده

سنگ باران شد و زیر سم مرکبها رفت... پیش گوییّ عمو بود که تعبیر شده

می وزد بوی گلاب تن تو در صحرا... به گمان عطر مدینه است که تکثیر شده

 

السلام علیک یا قاسم بن الحسن(علیه السلام)...