بسم رب الحسین(علیه السلام)...
"اللهم عجل لولیک الفرج"
حضرت رقیه(علیها السلام) در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشتند که بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنیهاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفتند …
اما داستان شهادت حضرت رقیه(علیها السلام)... از درون خرابههای شام، صدای کودکی به گوش میرسید... همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب میدانستند که این صدای رقیه(علیها السلام)،دختر کوچک امام حسین(علیه السلام) است... او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را میگرفت... انگار که خواب پدرش را دیده بود... یزید دستور داد سر امام حسین(علیه السلام) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه(علیها السلام) و امام حسین(علیه السلام) باز به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد... و چنین شد که رقیه(علیها السلام)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود،به دیدار پدر شتافت...
در آن سحر ،خرابه هوایش گرفته بود... حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پاره ی پیراهن خودش... جبریل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمی رسید کسی را صدا کند...! از گریه زیاد ، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد... معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود
حتماً نزول می کند آیات تازه ای... با چله ای که بین حِرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافله اش شد ، ولی کجاست...؟آن چادری که عمّه برایش گرفته بود
سلام ساحل آرام موج های نگاه... دوباره اشک به دامانتان گرفته پناه
سلام کودک والا مقام ثارالله... بیار کودک دلهای خسته را در راه
بگو چگونه در این کالبد تو جا شده ای...؟! تویی که در عظمت شهره ی خدا شده ای
برای مردم این قوم ربنا شده ای... فدایتان که درون پدر فنا شده ای
شما سه آیه ی زیبای کوثری بانو... و یا سه ساله ی در شکل مادری بانو
از عقل ناقصم هم فراتری بانو... نشسته ام بنویسم چه محشری بانو
السلام علیک یا حضرت رقیة بنت الحسین(علیه السلام)...